خواستگار

کلاس تمام شده بود و داشتم از دانشگاه به خانه بر می گشتم .ناگهان دیدم یکی از پسر های همکلاسم به سرعت به سمتم می آید ایستادم و منتظرش شدم خودش را به من رساند و نفس نفس زنان همانطور که داشت عرق می ریخت گفت:((ببخشید نظر شما راجع به ازدواج چیه؟))من که سالها منتظر شنیدن این جمله بودم گل از گلم شکفت و لبخندی زدم و گفتم:خب خیلی خوبه.پسر که موافقت مرا دید جواب داد:((پس حتما امروز بعد از ظهر در سمیناری که درباره همین موضوع برگزار میشه شرکت کنید))! (منبع:مجله خانواده سبز)

نظرات 3 + ارسال نظر
سفرکرده پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:04 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

خیلی جالب بود
لطیف و زیبا

مینا پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:15 ق.ظ

جالب بود!

عرفان پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:18 ق.ظ

عجب ضایع شده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد