وقتی فیل هنوز کودک است یک پایش را به تنه ی درختی می بندند .فیل بچه هر چه هم که تقلا کند نمی تواند خودش را آزاد کند.اندک اندک به این تصور عادت می کند که تنه درخت از او نیرومند تر است!
هنگامی که بزرگ می شود و قدرتی شگرف می یابد تنها کافی است یک نفر طنابی دور پای فیل گره بزند و او را به یک نهال ببندد.فیل تلاشی برای آزادکردن خودش نمی کند!!
همچون فیل ها پاهای ما نیز اغلب اسیر بند های شکننده اند.اما از آنجا که هنگام کودکی به قدرت تنه درخت عادت کرده ایم شهامت مبارزه را نداریم. بی آنکه بفهمیم تنها یک عمل متهورانه ی ساده برای دست یافتن ما به آزادی کافی است!!!
مکتوب ـ پائولوکوئلیو
عشق بورز نه بخاطر ایجاد پیوندبین دو شخص ایستا . عشق بورز همچون گردابی زاینده.عشق بورز همچون رقصی چنان پر تب و تاب و با حرکاتی چنان سریع که نتوان دریافت که کدام عاشق و کدام معشوق است.و رقص ادامه می یابد ژرفتر و ژرفتر.رقصنده ها محو می شوند و تنها رقص باقی می ماند.
هستند کسانی که با احساسات خود کنار می آیندو هستند کسانی که با همین احساسات می جنگند.ولی هر دو اسیر احساسات خواهند ماند.باید از دایره این پیوند ها رها گردی . باید تماشاگر باشی . یک ناظر!
هر پیوند تنها آزمونی است تا تو را برای پیوند غایی و برای عشق غایی آماده سازد.این تمام چیزی است که مذهبی بودن را توصیف می کند.
عشق نباید مخاطب داشته باشد.عشقی که سوی دیگری جهت یافته است عشق حقیقی نیست .معشوق بودن را بیاموز!بنابراین مسأله این نیست که مخاطب عشق تو کیست.مسأله تنها این است که دیگران عشق را در تو بیابند.
عمویم گفت:((چطور به مدرسه می روی؟))
گفتم:(( با اتوبوس))
پوزخندی زد و گفت :((من وقتی همسن تو بودم ۱۰ کیلومتر پیاده میرفتم))
عمویم گفت:((چقدر بار را می توانی بلند کنی؟))
گفتم:((یه گونی برنج))
پوزخندی زد و گفت :((من وقتی همسن تو بودم یه گاری رو حرکت میدادم))
عمویم گفت:((تا حالا چند بار دعوا کردی؟))
گفتم:((دو بار و هر دو بار کتک خوردم))
باز هم پوزخندی زد و گفت :((من وقتی همسن تو بودم هر روز دعوا میکردم و هیچ وقت کتک نمیخوردم))
عمویم گفت:((چند سالته؟))
گفتم:((نه سال و نیم))
بادی به غبغب انداخت و گفت:((من وقتی همسن تو بودم ده سالم بود!))
مترجم:منیژه گازرانی
اگر از این همه غم که در مورد مسائل دنیایی داری روزی صد بار مشتق بگیری و از اضطراب هایت ریشه n ام بگیری و از ترسهایی که روزانه از غیر خدا پیدا می کنی در صفر حد بگیری،آنگاه خواهی دید مجموع مصائب به سمت صفر میل میکنند و lim امید در قلب بینهایت می شود! اگر نتوانستی بر مصائب چیره شوی ، میتوانی به تعداد دلخواه از هوپیتال استفاده کنی!
اگر در اندیشه ات نسبت به مسئله ای مزاحمت احساس کردی ، اندیشه ات را به "جزء صحیح دوری از گناه" ببر و بگذار تا ناخالصی های ذهنت را بگیرد و ذهنی بدون تشویش به تو تحویل دهد . اندیشه ات را میان انس با خدا قرار بده تا بنا به قضیه فشردگی روح تو نیز به اوج برسد. و در آخر از روحت انتگرال بگیر و بگذار روح تو مانند مجموعه ای باشد که بالاترین کران آن محبوبیت پیش خدا باشد!