رنج جانکاهیست گنج بودن و مجهول ماندن!
گنج بودن و در ویرانه ها فراموش ماندن!
رنج بزرگیست علم بودن و عالم نداشتن!
علم بودن و عالم نیافتن!
زیبا بودن و نادیده ماندن،
نور بودن و روشن نکردن،
آتش بودن و گرم نساختن،
عشق بودن و دلی نیافتن،
روح بودن و کالبدی نبودن،
چشمه بودن و تشنه ای ندیدن،
پیام بودن و پیامبر بودن و کسی نداشتن،
مثنوی بودن و خواننده ندیدن،
چنگ بودن و پنجه ی نوازنده نبودن ...
چه بگویم؟خدا بودن و انسان نداشتن!
وااااااااااای.. خدای من ..معجزه ... این خانوم بالاخره دست از درس کشید اومد وبلاگشو به روز کرد ..خیلی خوشحالم کردی که بهم سر زدی... و اینکه مطلب قشنگی رو گذاشتی... امیدوارم این تابستون بتونیم همو ببینیم(همون قضیه استخرو پارک و کوه و اینا!!!)
چه عجب .... ببین همه فهمیدن .... زشته ...خوبیت نداره ...
تند تند آپ کن .... چه معنی داره ؟
راستی من هر چقدر هم خوب بنویسم به پای تو نمی رسه ...
سلام عزیزم ..به روزم و منتظر حضورت
زیباس درد قهوه افکند یک نگاه
صد ساله پیر مرد
چینی فتاد به پیشانی اش ز غم
یک دم سکوت
یک لحظه اضطراب
فال من است ؟
که می بیند سالخورده مرد
ابرو رهاند ز گره
فنجان گرفت دور
دنبال گمشده بود
در سرنوشت من
از عشق و لاله و شمعدان و تاج گفت
از یک شتر که بار آرد به خانه من
از دست دوستی که دستم به دست اوست
گفت :
غافل مباش که خنجر کند رها
فنجان گرفت دور
دنبال گمشده بود
با خویش گفتمش
بس کن
عبث مگو
سال هاست که خنجر به پشت ماست
رنج بزرگی است ... دل دوست داشتن و دور بودن ...
گنج بزرگی است آنکه من دارم ...
اگر لایق باشم ...
...
من دوست علی هستم و با هم کار تیمی می کنیم .
وبلاگت قشنگ و مطالب جالبی داشت.
من که خوشم اومد.
فربد جمشیدی